هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

باز هم سلام

۱.

و باز هم سلام.

من بازم برگشتم.خراب تر از همیشه.میدونستم شادیم موندنی نیست.بازم همون شدم که بودم.انگار زمانه با ما سر یاری نداره.بازم شادی از یادم رفت.اصلن شاد بودم؟چرا لحظه های خوب انقدر بی دوامن؟یه جوری تموم میشن و فرا موش میشن انگار که هر گز نبودن.انگار همیشه رنگ غم پر رنگتره.این زندگی کی قراره قشنگ بشه؟کی؟

۲.

این شعر زیبا رو دوست خوبم بوف کور واسم نوشته بود.همین جا ازش تشکر میکنم.دلم نیامد شما نخونیدش.خیلی پر معناست.

در سرزمین قد کوتاهان

معیارهای سنجش

همیشه برمدارصفرسفرکرده اند

چراتوقف کنم؟

من از عناصرچهارگانه اطاعت میکنم

وکارتدوین نظامنامه قلبم

کارحکومت محلی کوران نیست


مرابه زوزه ی دراز توحش

در عضو جنسی حیوان چکار

مرابه حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار

مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است

تبارخونی گل ها میدانید؟                                   (فروغ فرخزاد)

 

۳.

این روزا فقط شعر رو دوست دارم.انگار از عمق وجودم حرف میزنه.ونمیتونم دوست داشته باشمو این جا ننویسم.پس این شعرو هم بخونید .

 

 

گاهی مسیر جاده به بنبست میرود

گاهی تمام حادثه از دست میرود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند

در راه هوشیاری خود مست میرود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست 

وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است میرود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست میرود

اینجا یکی برای خودش حکم میدهد

آن دیگری همیشه به پیوست میرود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست میرود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست میرود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت میرود

بیراهه ها به مقصد خود ساده میرسند

اما مسیر جاده به بنبست میرود

(افشین یداللهی)

 

 

 

 

ابراهیم در آتش

ابراهیم در آتش

 

در آوار خونین گرگ و میش

دیگر گونه مردی آنک

که خاک را سبز میخواست

و عشق را شایسته ی زیباترین زنان

که اینش

         به نظر

هدیتی نه چنان کم بها بود

که خاک و سنگ را بشاید.

چه مردی چه مردی!

                      که میگفت

قلب را شایسته تر آن

که به هفت شمشیر عشق

                                 در خون نشیند

و گلو را بایسته تر آن

که زیباترین نامها را

                         بگوید.

و شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق

میدان خونین سرنوشت

به پاشنه ی آشیل

                      در نوشت. ــ

رویینه تنی    

               که راز مرگش

اندوه عشق و

غم تنهایی بود.

***

< ــ آه اسفندیار مغموم!

تو را آن به که چشم

فرو وشیده باشی!>

***

<ــ آیا نه

          یکی نه

                   بسنده بود

که سرنوشت مرا بسازد؟

من

تنها فریاد زدم

                  نه!

من از

     فرورفتن

               تن زدم.

صدایی بودم من

ــ شکلی میان اشکال ــ

و معنایی یافتم

 

 

من بودم

و شدم

نه زان گونه که غنچه ای

                               گلی

یا ریشه ای

              جوانه ای

یا یکی دانه

             که جنگلی ــ

راست بدان گونه

که عامی مردی

                     شهیدی؛

تا آسمان بر او نماز برد.

من بینوا بندگکی سر به راه نبودم

و راه بهشت مینوی من

بز رو طوع و خاکساری

                            نبود:

مرا دیگرگونه خدایی میبایست

شایسته ی آفرینه ای

که نواله ی ناگزیر را

                       گردن

                              کج نمیکند.

 

و خدایی

دیگر گونه

آفریدم>.

دریغا شیر آهن کوه مردا

                             که تو بودی

و کوه وار

پیش از آنکه به خاک افتی

نستوه و استوار

                      مرده بودی.

اما نه خدا و نه شیطان ــ

سرنوشت تو را

                  بتی رقم زد

که دیگران میپرستیدند.

بتی که

        دیگرانش

                   میپرستیدند.     

 

احمد شاملو            

۳.۲.۱.

۱.

خیلی وقته که دیگه با خدا درست و حسابی حرف نمیزنم.نه این که بخوام بزنم و نزنم نه اصلن یادم نمیاد که میشه با خدا هم حرف زد.این طوری نبودم.همیشه دلم با خدا بود.پرونده ی نماز که خیلی وقته بسته شده خوندنشو دوست دارم اما نمیشه.نمیدونم چرا؟اما با این حال قبلنها دلم با خدا بود .هر که میگفت تو نماز نمیخونی پس ایمان نداری  محکم جلوش می ایستادم و میگفتم:« از کجا مطمئنی که ایمان من از تو بیشتر نباشه؟من دلم با خداست.همین مهمه».اما حالا دیگه نمیتونم اینو بگم چون حتا دلمم با خدا نیست.آخه خودش خواست که من باهاش نباشم.هرچه بد آوردم گفتم خدایی هست که اینارو میبینه و یه جایی واسم جبران میکنه اما کجا؟من عاشق گرافیک بودم.تهران قبول شدم اما توی یه مصاحبه مزخرف که فقط از دین سوال میکردن رد شدم.آخه من از کجا باید بدونم که دومین سوره سجده دار قرآن کدومه؟الان کی میدونه ؟حتا ازم نپرسیدن تو از گرافیک چی میدونی؟رد شدم.داغون شدم و افسرده.اما گفتم حتمن صلاح بوده .خودمو گول زدم .سعی کردم نپرسم چرا فقط واسه من؟اما یکم از لطف خدا نا امید شدم .یه مدت بعدش باز هم عشقمو از دست دادم.احساس بیکسی میکردم.دیدم که نه انگار هرچه ما با خدا باشیم خدا با ما نیست.اینا ناخودآگاه بود.اما سرد شدم .فقط ۱ هفته ای که مسافرت مشهد بودم حسابی با خدا گرم گرفتم آخه انقدر تنها بودم که راهی نداشتم.همون موقع هم احساس میکردم خدا منو نمیشنوه.داشت دعاهام اجابت میشد داشتم امیدوار میشدم.داشتم بودن خدامو حس میکردم که امروززز....

با درخواست مهمانیم موافقت نشد.اما دوستم که پول داشت که پارتی داشت که همه چیز داشت انتقالیشو گرفت.پس خدا با اون بود.همیشه خدا با پولدارهاس.پارتی ها با پولداران .چون پول دارن همه چیز دارن.این قانون زندگیشونه.تا حالا شنیدین آدم پولداری بخواد به جایی برسه و نتونه؟

 

این که خدا با یه نفر باشه یعنی این که هواشو داره.یعنی دوسش داره .یعنی همه کاراش روبه راهه این یعنی که خدا با اون بوده.با اون که پول داشت و چون پول داشت پارتی داشت و رشوه دادو زدو بردو رفت...

دلم از این میسوزه که میدونم من حداقل از اون لایق تر بودم.

بهر حال تا اینجا من باختم اما بازم میگم حتمن صلاح بوده.بازم خودمو راضی میکنم.بازم سعی میکنم با خدا باشم هرچند ته دلم میدونم خدا با من نیست.

این ها درد دل بود اما غصه ای توش نیست چون من میخوام شاد باشم و به هیچ چیز این شادیو نبازم.حالم گرفتس اما باز میخندم.

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است                         

 کارم از گریه گذشته ست به این میخندم

 

۲.

راستی دوستم که بهترین بود دیگه بهم زنگ نمیزنه.نمیدونم چرا؟همش من سراغشو میگیرم اما اون انگار نمیخواد.شاید اینم تمام بشه باید صبر کرد.تو فکر دوستهای جدیدم...

 

 

۳.

شاید چند روزی آپ نکنم اما برمیگردم.